عاشقانه ترین

مطلبهای زیبا

 


بعضي وقتا تو دعوا فقط بايد نگاه کني!سکوت کني!فحشاشو بده و بهونه هاشو به جون بخري!تموم که شد بغلش کني و اروم.در گوشش بگي:با من نجنگ ,
من دوست دارم





به جای شانه هایت...
بالش خودم راترجیح می دهم...
شانه هایت مثل بالش مسافرخانه ها می ماند...!!
خوب می دانم سرهای زیادی را
مهمان بوده...


همیشه یکی هست که درد دلت رو بهش بگی
ولی
وای از اون روزی که همون بشه درد دلت


آب نریختـــــم که برگردی
آب ریختـــــم تـــا پاک شود
هر چه رد پای توست …..از زنـــدگی ام


این که هربارسرت با یکی گرم باشد دلیل بر ارزشت نیست
آنقدر بی ارزشی که خیلی ها اندازه توهستند


قمار زندگی را به کسی باختم که "تک دل" را با "خشت" برید، جریمه اش"یک عمر" "حســــرت" شد، باختِ زیبایی بود ......! یادش رفته بود که من یارش هستم نه حریفش !!!یاد گرفتم به "دل"، "دل" نبندم ... یاد گرفتم از روی "دل" حکم نکنم .. "دل" را باید "بُــر" زد جایش "سنگ" ریخت ..که با "خشت" "تک بــُری" نکنند


افسانه ها را رها کن
دوری و دوستی کدام است؟
اگر نباشی دیگری جایت را میگیرد
به همین سادگی


در زمستانی سرد کلاغ غذا نداشت تا جوجه هایش را سیرکند..
گوشت خودش را می کند و میداد تا جوجه هایش بخورند...
زمستان تمام شد وکلاغ مرد اما بچه هایش نجات پیدا کردن..
وگفتند خوب شد مرد..راحت شدیم از این غذای تکراری.....
این است واقعیت تلخ روزگار ما


کابوس میدیدم از خواب پریدم میخواستم به آغوش تو پناه ببرم...!  افسوس........  یادم رفته بود که از نبودنت...  به خواب پناه برده بودم....!!! ...


کابوس نمی‌بینم
می دانم که مـدت هاسـت
در چشــــــم تو ارزان شده ام
چــــانه میزنم تا به مفــــــت نفروشـیم


آمدم امشب به میخانه تمنایت کنم
می نمی خواهم بیا ساقی تماشایت کنم
بی قرارم ساقی از میخانه بیرونم مکن
کرده ام می را بهانه تا تماشایت کنم


(ساده) که باشی
زود (حل) میشوی
میروند سر وقت (مساله ) بعدی…


از یه جایی به بعد آدم دیگه دوست نداره همه چی درست بشه ، دوست داره همه چی تموم بشه


حق با کشیش ها بود گالیله! زمین آنقدرها هم گرد نیست…
هر کس میرود دیگر باز نمیگردد…


وقتی می خواهمت و نیستی
اتفاق خاصی نمی افتد
فقط من، ذره ذره ایوب می شوم


رفته ای ؟؟؟
بعضی ها بهش میگن قسمت
اما من تازگیها بهش میگم به درک
 

چه سخت است دلتنگ
“” قاصدک “”
بودن در جاده ای که در آن هیچ بادی نمی وزد…


نمی دانم که دانست او دلیل گریه هایم را؟ / نمی دانم که حس کرد او حضورش در سکوتم را؟ / ومی دانم که می دانست زعاشق بودنش مستم /وجود ساده اش بوده که من اینگونه دل بستم


یه فرشته از سنگ می پرسه که چرا از خدا نمی خوای که تو رو انسان کنه؟سنگ میگه :هنوز اونقدر سخت نشدم که انسان بشم!


سعی کن به خاطر کسی که دوستش داری ،غرورت رو ازدست بدی،ولی مواظب باش که بخاطر غرورت ،کسی رو که دوستش داری از دست ندی .


یه وقت که من نبودم بی خبر از اینجا نری،بدون خداحافظی پر نزنی تنها بری،یه موقع فکر نکنی دلم واست تنگ نمیشه،فکر نکنی اگه بری زندگی کمرنگ نمیشه،اگه بری شبا چشام یه لحظه هم خواب ندارن، آسمونای آرزو یه قطره مهتاب ندارن!


گفتم تو شیرین منی ، گفتی تو فرهادی مگر / گفتم خرابت میشوم،گفتی تو آبادی مگر / گفتم ندادی دل به من، گفتی تو جان دادی مگر / گفتم زکویت میروم ، گفتی تو آزادی مگر / گفتم فراموشم نکن،گفتی تو در یادی مگر / گفتم خاموشم سالها ،گفتی تو فریادی مگر / گفتم که بر بادم مده،گفتی نبر بادی مگر


بوسه یعنی لذت دلدادگی.لذت از شب. لذت از دیوانگی…..بوسه یعنی حس خوب طعم عشق.طعم شیرینی به رنگ سادگی……بوسه یعنی آغازی برای ما شدن.لحظه ای با دلبری تنها شدن……بوسه سر فصل کتاب عاشقی.بوسه رمز وارد دلها شدن……بوسه آتش میزند بر جسم و جان.بوسه یعنی عشق من با من بمان……..!


آدمک آخر دنیاست بند
آدمک مرگ همین جاست بخند
آن دست خطی که تو را عاشق کرد
شوخی کاغذی ماست بخند
آدمک خر نشوی گریه کنی
کل دنیا سراب است بخند
آن خدایی که بزرگش خواندی
بخدا مثل تو تنهاست بخند


به چشم من نگاه نکن، دوباره گریت میگیره
ساده بگم که عشق من، باید تو قلبت بمیره
فاصله بین من و تو، از اینجا تا آسموناست
خیلی عزیزی واسه من، ولی زمونه بی وفاست
قسم نخور که روزگار، به کام ما دوتا نبود
به هرکی عاشقه بگو، غم که یکی دوتا نبود
بگو تا وقتی زنده ام، نگاه تو سهم منه
هرجای دنیا که باشی، دلم واست پر میزنه
برای این دربه دری، تو بهترین گواهمی
دروغ نگو، که میدونم همیشه چشم به راهمی


دلِ سبــــــزم را گـره زد ...... و رفت تا بـــــــه آرزوهـــایش برسـد
من فقط یک واسطه بودم
دل را خدا داد و تو هم بردی


خریدار ندارد
دلی کـــه برایت " لک " زدہ است


چه تلخ است ؛علاقه اي که عادت شود ،عادتي که باور شود !باوري که خاطره شود ....وخاطره اي که درد شود ... !!!


از خوبان بیشتر میترسم
روزی تو
خوب من بودی


دل من
پشت سرت
کاسه آبی شد و ریخت
کی شود
پیش روی تو
اسپند شوم؟!؟


 نميــــــــــــدانم
چــــــــــــــــرا مـــــيان اين هـــــــــــمه آدم
پــــيله کرده ام
بـــــــــه تـــــــــــــــــو .......
شـــايد فقط بـــا تـــــو
پــــــــــــــروانه ميشم ...!


بهش بگي دوسش داري پرو ميشه ميره ابهش بگي ازش بدت مياد نا اميد ميشه و ميره ،ا محبت کني خوشي ميزنه زير دلش و ميره،ا محبت نکني ، از يکي ديگه محبت ميگيره و ميره …اخلاصه اومده که بره … خودتو خسته نکن


عشق يعني:به كسي اختيار بدي نابودت كنه اما اعتماد كني كه اين كارو نميكنه.


من درد مي کشمتـو اما چشم هايت را ببنـدسخت است بـدانــم مي بيني ، و بي خيــــالي..!


تازگي ها ديگر عاشق نيست
هستم اما مثل سابق نيستم
بادبان ها را شکستم يک به يک
فکر اقيانوس وقايق نيستم
طرح لبخندي پر از بي رنگي ام
ديگر اهل بغض و هق هق نيستم
آه من ديوانه ام ....ترکم نکن
با جدايي هم موافق نيستم
دوستت دارم ولي باور نکن
با خودم هم نيز صادق نيستم!
حرفهايم غير هذيان هيچ نيست
 تازگي ها ديگر عاشق نيستم


وقتي يه آدم ميگههيچکس منو دوست نداره ،منظورش از هيچکسيک نفر بيشتر نيست . . .همون يه نفري که واسه اون همـــه کسه


روزی بودنم آرزو می شود
كه من دیگر نیستم
آن روز
جای مـن خـوب ست
و حال ِ تـو خـراب
و به گمانم آن روز نزدیك باشد ..


خاطرات نه سر دارند و نه ته!
بی هوا می آیند تا خفه ات کنند...
میرسند...گاهی وسط یک فکر;گاهی وسط یک خیابان...سردت می کنند...
داغت میکنند...رگ خوابت را بلدند...زمینت می زنند...
خاطرات تمام نمی شوندتمامت می کنند...!


کاش میشد یه روزی متوجه میشدی قهر میکنم تا دستم را محکمتر بگیری و بلندتر بگویی بمان نه شانهایت را بالا بیندازی و بگویی هر طور راحتی


دلم خوش بود که یارم باوفا بود، کمی از زندگیش از آن ما بود، ولی افسوس که فکر ما غلط بود، که زنگ تفریحش احساس ما بود


قلب پر از سکوتم دلتنگه از بی تو ببین چه سرده تابستون و تنهایی


ما را از کودکی
به جدایی ها عادت داده اند
همان جایی که روی تخته سیاهمان نوشتند:
خوب ها / بدها


'در آغوش خودم هستم ...
من خودم را در آغوش گرفته ام ! نه چندان با لطافت ...
نه چندان با محبت ...
اما وفادار ... وفادار ...!


دل من باز گریست، قلب من بازترک خوردوشکست،باز هنگام سفر بود ومن ازچشمانت میخواندم که به آسانی از این شهر سفر خواهی کرد، ونخواهی فهمید بی تو این باغ پر از پاییز است


این هم ازیک عمر مستی کردنم/سالها شبنم پرستی کردنم/ای دلم زهرجدایی را بخور/چوب عمری باوفایی را بخور/ای دلم دیدی که ماتت کرد و رفت/خنده ای بر خاطراتت کرد و رفت/من که گفتم این بهار افسردنیست/من که گفتم این پرستورفتنیست/آه عجب کاری بدستم داد دل / هم شکست،هم شکستم داد دل


گفتم ای جنگل پیر تازگی ها چه خبر؟
پوزخندی زد و گفت : هیچی ، کابوس تبر!


دعای باران چرا؟ دعای عشق بخوان! این روزها دلها تشنه ترند تا زمین. خدایا کمی عشق ببار.


بی خبر از هم خوابیدن چه سود؟
بر مزار مردگان خویش نالیدن چه سود؟
زنده را تازنده است باید به فریادش رسید.
ورنه بر سنگ مزارش آب پاشیدن چه سود؟.
گر نرفتنی خانه اش تا زنده بود.
خانه صاحب عزا خوابیدن چه سود؟
گر نپرسی حال من تا زنده ام.
گریه و زاری و نالیدن چه سود؟
زنده رادر زندگی قدرش بدان.
ورنه مشکی از برای مرده پوشیدن چه سود؟
گرنکردی یادمن تا زنده ام.
سنگ مرمر روی قبرم وا نهادن ها چه سود؟..


پایان این حکایت خندانیست من عاشق او بودم و او عاشق او


این تو نیستی
که مرا از یاد برده ای
این منم
که به یادم اجازه نمیدهم
حتی از نزدیکی ذهن تو عبور کند...
صحبت از فراموشی نیست....
صحبت از لیاقت است .... !


در هجوم لحظه های پوچ جدایی ، سکوت تنها یادگار با تو بودن است


تمام عمر مرا مهر آشنایی برد
تمام عشق مرا داغ بی وفایی برد
گذشت عمر و نیامد نگار و من مردم
بگوش او برسانید از جدایی مرد .


چه قدر تلخ شده ای ... انقدر که حتی ... وقتی صدایت را می شنوم ... احساس می کنم ... دیگر دلم برایت نمی لرزد


فراق و دوریت دیوانه ام کرد
چو مجنون راهی ویرانه ام کرد
چنان داغی به دل ماند از جدایی
که با هر آشنا بیگانه ام کرد


نداشتن تو یعنی اینکه دیگری تو را دارد.
نمی دانم نداشتنت سخت تر است؛
یا تحمل اینکه دیگری تو را داشته باشد!!


دل واپسی من از نیامدنت نیست.....
می ترسم در پس این دل دل زدن ها بیایی و دگر نخواهمت......!


امشب دوباره یاد تو داغ دلم رو تازه کرد،،،
نبودنت کنار من غمهامو بى اندازه کرد.


نمیدونم، کی اون روز میاد که ما آدما بفهمیم هر خنده ای از دلخوشی نیست و هیچ غمی از این بالاتر که بغضی رو همرات داشته باشی که ،
نتونی حتی با گریه کردن و حرف زدن با نزدیک ترین کست از شرش خلاص شی!
شاید هم این یکی از قانونهای روزگاره


ماشقایق های طوفان خورده ایم،سیلی ناحق فراوان خورده ایم،ساقه ی احساسمان خشکیده است،زخم ها از تیغ و طوفان خورده ایم،هیچ کس ویرانیم را حس نکرد،وسعت تنهاییم را حس نکرد،درمیان خنده های تلخ من،گریه ی پنهانیم را حس نکرد ،درهجوم لحظه های بی کسی،درد بی کس ماندنم را حس نکرد.


همیشه درد از دیگران است ...
گاهی از نبودنــشان ،
گاه از بودنــشان


گویند که حافظ گفته ست :
" 'غم جدایی' و 'غم تنهایی' دو غم اند "
حال که من دچارم به هردو غم چه کنم ؟


دمی فکر رهایی را نکردم
خیال آشنایی را نکردم
جدایی را گمان کردم ولیکن
گمان این جدایی را نکردم


درست متر کن! آدم ها هم قد خودشان اند، نه هم قد تصورات تو


صحبت از انتظار کشنده نیست
صحبت از نا امیدی این دل است
که هیچ دلخوشی
به آمدنت ندادی اش


جدایی نقطه پایان ما نیست
کسی یاری گر ما جز خدا نیست
جدایی هم سرود دیگر ماست
کسی آگه ز راز ما دوتا نیست


دلبستگیت در دل من ریشه دوانید
نفرین به جدایی که بر این عشق تبر زد
تا دفن کنم خاطره ها را شده ام دفن
گیرم که بمیرم پس از این مرحله شاید


یه روز وقتی به گل نیلوفر نگاه میکردم ترس تموم وجودم برداشت که شاید منم یه روز مثل گل نیلوفر تنها بشم سریع از کنار مرداب دور شدم . حالا وقتی که مبینم خودم مرداب شدم دنبال یه گل نیلوفر میگردم که از تنهایی نمیرم و حالا میفهمم ... گل نیلوفر مغرور نیست اون خودشو وقف مرداب کرده


من ، تو ; ما
یادت هست ؟
تمام شد …
حالا : تو ، او ; شما
من هم به سلامت . . .


فکر می کردم تو همدردی....... اما نه ! تو هم دردی


زخمی به دلم مانده
دلت را قرض میدهی
امشب را مرحم باشد


من هیچ از تو فکر جدایی نمی کنم
من عشق را از تو گدایی نمی کنم
این مهر بین ما که خودت آفریده ای
از من دریغ کن،صدایی نمی کنم


به لب های تو می سازم کلامی
سرود آشنایی یا سلامی
ندارم جز غم عشق تو در سر
ولی افسوس که از من جدایی


بازیچه ی شبهای من
امشب چرا غرق غمی؟
از من جدایی رو نخواه
وقتی اسیر قلبمی
از من جدایی رو نخواه
وقتی که با تو ، ما شدم
وقتی که مرز عشق من
جا میشه از تو ، تا خودم


تو بی من تنگدل، من بی تو دل تنگ / جدایی بین ما فرسنگ فرسنگ
فلک دوری به یاران می پذیرد / به خورشیدش بماند داغ این ننگ


گر نخل وفا بر ندهد، چشم تری هست / تا ریشه در آب است، امید ثمری هست
آن دل که پریشان شود از ناله ی بلبل / در دامنش آویز که با وی خبری است


دانستی اگر سوز شبانروز مرا / دامن نزدی آتش جانسوز مرا
از خنده دیروز حکایت چه کنی / بازآی و ببین گریه امروز مرا


گفتم دل و جان در سر کارت کردم / هر چیز که داشتم نثارت کردم
گفتا تو که باشی که بکنی یا نکنی؟ / آن من بودم که گرفتارت کردم


شانه هایم زیر بار غم شکست
شاخه های سبز امیدم شکست
عشق ما در شیشه فرهاد بود
عشق شیرین ریشه اش در باد بود
هیچ کس حرف صداقت را نزد
هیچ کس دل را بر این دریا نزد
یک نفر امروز در چشمم شکست
یک نفر بار سفر بست و گسست
یک نفر با خاطراتم دور شد
یک نفر با قصه ها محشور شد


در این بازار نامردی به دنبال چه می گردی؟
نمی یابی نشان هرگز تو از عشق و جوانمردی
برو بگذر از این بازار ، از این مستی و طنازی
اگر چون کوه هم باشی در این دنیا تو می بازی


یارب تو او را همچو من بر غم گرفتارش مکن
در شهر غربت ای خدا هرگز تو ازارش مکن
هر چند او از رفتنش چشمان من گریان نمود
لیک ای خدای مهربان از غصه پر بارش مکن


اگر یار مرا دیدی به خلوت بگو ای بی وفای بی مروت
غمم دادی و غمخوارم نکردی سروکارت به فردای قیامت


من همیشه تشنه ما بودم و تو همیشه از من سیر بودی


بیخودی به خودت زحمت نده!
این بذرهای تنفر که در دلم می کاری
هرگز جوانه نخواهد زد


شکستنی رفع بلاست..اما...باور نمیکند دلم


در عجبم چطور هنوز ستون فقراتت سالم است
پوقتی با این انهدام  سخت از چشمانم  افتادی


می بوسم می گذارم کنار ، تمام ِ چیز هایی که ندارم را ،دست هایت را ، شانه هایت را ، عاشقی ات را  ،
همه را


مگر با باد نسبتی داری؟... چقدر شیبه تو یک لحظه آمد مرا پیچاند و رفت


تو بگو وقتی خواب بودم چه کسی مداد رنگیشُ برداشت و فاصله ها رو پٌررنگ کرد ؟؟


نگاهم کرد پنداشتم دوستم دارد. نگاهم کرد در نگاهش هزاران شوق عشق را خواندم. نگاهم کرد دل به او بستم. نگاهم کرد اما بعدها فهمیدم فقط نگاه میکرد


از او که رفته نباید رنجشی به دل گرفت آنکه دوستش داریم همه گونه حقی بر ما دارد حتی حق آنکه دیگر دوستمان  نداشته باشد
نمی توان از او رنجشی به دل گرفت بلکه باید تنها از خود رنجید
که چرا باید آنقدر شایسته ی محبت نباشیم که دوست ما را ترک کند ... و این خود دردی کشنده است ..


زندگی به من آموخت که چگونه گریه کنم اما گریه به من نیاموخت که چگونه زندگی کنم.....تو نیز به من آموختی چگونه دوست بدارم اما به من نیاموختی که چگونه تو رو فراموش کنم


اگر روزی تهدیدت کردند، بدان در برابرت ناتوانند! اگر روزی خیانت دیدی، بدان قیمتت بالاست! اگر روزی ترکت کردند، بدان با تو بودن لیاقت می خواهد


خیلی ها نفرین میکنن ... تلافی میکنن... اما نه ... نفرین من ... الهی اونی که دوستش داری تنهات نذاره ... تلافی من .... میرم تا به اون برسی ... سره راهت نباشم ... راستی ... قد من دوست داره ...؟


خواستم خودمو گول بزنم ؛ همه ی خاطراتم رو انداختم یه گوشه ای و گفتم : فراموش ؛ یه چیزی ته قلبم خندید و گفت : یادمه


یادت باشه که یادم بیاری که یادت بدم که یاد بگیری که همیشه به یادتم و یادت هیچ وقت از یادم نمیره . . .  این یادت نره . . .


حالا که رفتني شده اي طبق گفته ات
باشد، قبول...لااقل اين نکته را بدان:
آهن قراضه اي که چنان گرم گرم گرم
در مي تپيد، دلم بود...نا مهربان..


ما که رفتيم حالا تو ميموني و عشق جديد  
ميدونم چند روز ديگه ميشنوم جدا شديد


به نامردي نامردان قسم خوردم
که نامردي کنم در حق نامردان


الهي يکي پبدابشه رو دلت پا بزاره
هرچي که با من ميکني  يه روز به روزت بياره


دل من تـنها بـود ،
دل من هرزه نـبـود ...
دل من عادت داشـت ، که بمانـد يک جا
به کجا ؟!
معـلـوم است ، به در خانه تو !
دل من عادت داشـت ،
که بمانـد آن جا ، پـشـت يک پرده تـوري
که تو هر روز آن را به کناري بزني ...
دل من ساکن ديوار و دري ،
که تو هر روز از آن مي گـذري .
دل من ساکن دستان تو بود
دل من گوشه يک باغـچه بـود
که تو هر روز به آن مي نگري
راستي ، دل من را ديـدي ...؟!!


من آهنگ غريب روزگارم. غمي بي انتها در دل دارم. تمام هستي ام يک قلب پاکست. که آن را زير پايت مي گذارم.

ادامه مطلبو بزن...........


ادامه مطلب
نوشته شده در دو شنبه 9 بهمن 1391برچسب:,ساعت 16:23 توسط تینا| |

اس ام اس غمناک و دل شکسته..(sms)

www.parsnaz.ir

کمی گیجم کمی منگم عجیب است

پریده بی جهت رنگم عجیب است

تو را دیدم همین یک ساعت پیش

 

برایت باز دلتنگم عجیب است


مثل آن مسجد بین راهی تنهایم…

هر کس هم که می آید مسافر است می شکند …..

.هم نمازش را، هم دلم را …

و می رود …

                                        بزن ادامه مطلبو تا بقیشو بخونی


ادامه مطلب
نوشته شده در دو شنبه 9 بهمن 1391برچسب:,ساعت 11:44 توسط تینا| |

                                        

ز کويت رفتم و الماس طاقت بر شکستم // برو با يار خود بنشين که من بارِ سفر بستم

که بعد رفتنم جانا هزار افسوس خواهي خورد/// فلاني يار خوبي بود و من ،قدرش ندانستم

                                       

 

                                                    گرچه دوست نميخرد ما را به ريالي
                                                     ولي نفروشم تار مويش به جهاني

 

وقتي دلمو شکستي حس کردم بيشتر دوستت دارم
چون حالا دلم چندين تيکه داشت که هر کدوم جداگونه دوستت داشت

                        بقیه جملات زیبا در ادامه مطلب

 


ادامه مطلب
نوشته شده در دو شنبه 9 بهمن 1391برچسب:,ساعت 11:38 توسط تینا| |


Power By: LoxBlog.Com